4 - داستان ذوالقرنین
مشخصات ذوالقرنین
نام ذوالقرنین در قرآن در دو مورد آمده است، و داستان او بهطور فشرده در سوره كهف در ضمن 16 آیه (از آیه 83 تا 98) ذكر شده است.
درباره اینکه ذوالقرنین چه كسى بوده، مطالب گوناگونى گفته شده است، مانند:
1 - او همان اسكندر مقدونى است كه فتوحات بسیار نمود، و كشورهاى بسیار را در زیر سلطه خود آورد.[1]
2 - یكى از پادشاهان یمن بود، كه بهعنوان تُبَّع خوانده میشد، كه جمع آن تبایعه است[2] طبق این نظریه سد معروف مأرب كه در یمن بود از ساختههای او است.
3 - سومین و جدیدترین نظریه اینکه ذوالقرنین همان كورش كبیر است[3] كه پانصد و سى سال قبل از میلاد میزیست.
نظریه اول و دوم داراى مدرك قابلملاحظهای نیست، قرائن و دلایل، نظریه سوم را تأیید میکنند.[4] بنابراین با توجه به این نظریه[5] داستان ذوالقرنین را پى میگیریم.
اما اینکه به او ذوالقرنین (صاحب دو قرن) میگفتند، باز مطالب گوناگون گفته شده است مانند:
1 - زیرا او دو قرن زندگى و حكومت كرد.
2 - زیرا به شرق و غرب عالم كه به تعبیر عرب دو شاخ خورشید است رسید.
3 - زیرا دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود.
4 - زیرا تاج او داراى دو شاخ بود.
ذوالقرنین ازنظر قرآن داراى ویژگیهای برجسته زیر است:
1 - خداوند اسباب پیروزیها را در همه ابعاد، در اختیار او گذاشت.
2 - او سه لشکرکشی مهم كرد، نخست به غرب، سپس به شرق، و سرانجام به منطقهای در شمال كه داراى تنگه كوهستانى است، او در هر یك از این سفرها با اقوامى برخورد نمود.
3 - او مردى باایمان، عادل و مهربان و یار نیكوكار و دشمن ظالمان بود، ازاینرو مشمول عنایات خاص خداوند گردید.
4 - او نیرومندترین و مهمترین سدها را كه در آن از آهن و مسؤولیت زیاد استفاده شده بود، بهعنوان دژ، براى كمك به مستضعفان ساخت، بیشتر به نظر میرسد كه این سد در سرزمین قفقاز، میان دریاى خزر و دریاى سیاه، بین سلسله کوههاى آنجا همچون یك دیوار بوده است.
5 - در قرآن چیزى كه صراحت بر پیامبرى او داشته باشد نیست، ولى تعبیراتى دیده میشود كه از علائم پیامبرى او خبر میدهد، در روایات اسلامى بهعنوان عبد صالح معرفى شده است.
6 - دو قوم وحشى یأجوج و مأجوج كه در منطقه شمال شرقى زمین در نواحى مغولستان سكونت داشتند و داراى زادوولد زیاد بودند، موجب هرجومرج میشدند، و براى حكومت كورش باعث مزاحمتها گشتند، و چنین به نظر میرسد كه مردم قفقاز هنگام سفر كورش به آن منطقه، از كورش تقاضاى جلوگیرى از قتل و غارت آنها را كردند، و او نیز براى جلوگیرى از آنها به ساختن سد معروف ذوالقرنین اقدام نمود.[6]
7 - از امام صادق (ع) نقل شده: چهار نفر بر تمام دنیا حكومت كردند، دو نفرشان از مؤمنان بودند كه عبارتند از: سلیمان و ذوالقرنین، و دو نفرشان از كافران بودند كه عبارتند از نمرود و بختالنصر.[7]
داستان ذوالقرنین در قرآن
قبلاً در داستان اصحاب كهف، ذكر شد كه كفار قریش در مكه نزد پیامبر (ص) آمده و این سه سؤال را طرح كردند:
1 - اصحاب كهف کیاناند؟ 2 - ذوالقرنین كیست؟ 3 - روح چیست؟ سوره كهف نازل شد و ماجراى كهف و ذوالقرنین را بیان نمود...
داستان ذوالقرنین نیز در قرآن بهطور فشرده (چنانکه در قرآن معمول است) ذكر شده است، در اینجا نظر شما را به خلاصه داستان ذوالقرنین با اقتباس از قرآن و بعضى از روایات جلب میکنیم.
لشگركشى ذوالقرنین به سمت غرب
ذوالقرنین پادشاه عادلى بود، تصمیم گرفت باهمت قهرمانانه بر شرق و غرب جهان، حركت كند و همه را زیر پرچم خود آورد و در پرتو حكومت مقتدرانه خود، جلو ظلم و طغیان ظالمان و ستمگران را بگیرد، و تا آخرین حد توان خود از حریم مستضعفان دفاع نماید.
مركز او (ظاهراً) سرزمین فارس بود.[8] سه جنگ و لشکرکشی بزرگ داشت:
1 - به سوی غرب 2 - به سوی شرق 3 – به سوی منطقهای كوهستانى، بین شرق و غرب.
خداوند همه اسباب كار و پیروزى را در اختیارش قرار داده بود. او با لشگر مجهز و بیكرانى به سمت غرب حركت كرد، همه ناهمواریها در برابرش هموار شدند، و همه گردنكشان در برابرش تواضع كردند، او همچنان به فتوحات ادامه داد. شب و روز بهپیش رفت تا به چشمه آبى رسید، كه آب و گلش به هم آمیخته بود، چنین به نظر میرسید كه خورشید در آن غروب میکند، و تصور میکرد كه دیگر پسازآن، جنگ و فتح باقى نمانده است.
ولى در آن سرزمین قومى را دید كه كفر و طغیان و ظلمشان موجب آزار مستضعفان میشد و همه را به ستوه آورده بود، آن قوم به ستمگرى و قتل و غارت معروف بودند.
ذوالقرنین از درگاه خداوند خواست تا او را در هدایت و رهبرى مردم، یارى كند، و تكلیفش را در مورد آن قوم وحشى و ستمگر روشن سازد.
خداوند ذوالقرنین را در میان دو كار مخیر ساخت:
1 - با شمشیر آنها را كیفر و سركوب كند 2 - به دعوت و راهنمایى آنها بپردازد، مدتى به آنها مهلت دهد، شاید هدایت گردند، و از ستم و طغیان دستبردارند.
ذوالقرنین راه دوم را برگزید و گفت: هر كه ستم كند، او را مجازات خواهیم كرد سپس بهسوی پروردگارش باز خواهد گشت، و خدا او را به عذابى سخت دچار خواهد ساخت، ولى هر كس كه بهحق بگرود و كار شایسته انجام دهد، براى او پاداش نیك خواهد بود، و ما به گشایش كارش اقدام میکنیم.
ذوالقرنین مدتى در آنجا ماند، و از ستم ستمگران جلوگیرى نمود، و به نیكوكاران پاداش داد، و پایه عدالت و صلح را در آنجا پیریزی كرد و پرچم اصلاح را برافراشت.
لشکرکشی ذوالقرنین به شرق و شمال و ساختن سد براى جلوگیرى از ستم قوم وحشى
پس از آن ذوالقرنین باتدبیر و همت شجاعانه و اهداف مصلحانه بهطرف شرق لشگر كشید، به هر جا سید، همه را فتح كرد، و مردم در همهجا از او استقبال كردند و تسلیم حكومت او شدند.
ذوالقرنین همچنان پیش میرفت تا به آخرین سرزمینهای آباد رسید، در آنجا اقوامى را دید كه آفتاب بر آنها میتابد، خانه و سایبان و درخت و باغى ندارند، تا در سایهاش بیارامند، بلكه در كمال بیچارگى زندگى میکنند، و در تاریكى جهل و نادانى دستوپا میزنند.
ذوالقرنین براى نجات آنها، پرچم حكومتش را در آنجا برافراشت، و با نور علم و تدبیر و راهنماییهایش، آن محیط تیره را روشن نمود. و خدمت شایانى به آنها كرد.
سپس ذوالقرنین با لشگرش بهسوی شمال رهسپار شد، به هر جا رسید همه را فتح كرد و همه گردنكشان در برابرش تسلیم شدند و سر بر اطاعت او نهادند، تا بهجایی رسید دید در آنجا قومى زندگى میکنند كه زبانشان مفهوم نیست، ولى مجاور دو قوم وحشى و طغیانگر یأجوج و مأجوج هستند، این دو قوم كه جمعیتشان زیاد بود چون آتشى در نیزار خشك بودند، به هر جا میرسیدند به غارت میپرداختند. آن قوم وقتیکه سایه پربرکت ذوالقرنین را بر سر خود دیدند، و قدرت و شكوه و عظمت او را مشاهده كردند، از او تقاضا كردند كه آنها را در برابر دو قوم وحشى یأجوج و مأجوج یارى كند، و براى جلوگیرى از طغیان آنها سدى محكم و بلند (مثلاً مانند دیوار چین) در برابر آنها بسازد، تا از شر آنها محفوظ بمانند.
آن قوم در پایان قول دادند كه تا سرحد توان، ذوالقرنین را یارى كنند، و باهمیارى و همكارى خود، كارهاى عادلانه و خداپسندانه او را به پایان برسانند.
ذوالقرنین كه انسانى مهربان و خیرخواه و دشمن ظلم بود، به تقاضاى آنها پاسخ مثبت داد، از گنجها و سیم و زر و امكانات بسیار دیگر كه خداوند در اختیارش گذاشته بود، استفاده كرد، و به ساختن سدى نیرومند اقدام جدى نمود، آن قوم نیز اسباب كار را فراهم كردند، آنها مقدار زیادى آهن و مس و چوب و زغال آماده كرده و تحت نظارت ذوالقرنین آهنهای بزرگ و سنگین را بین دو كوه قرار دادند، و چوب و زغال در اطراف آن ریختند، آتش افروختند، و مسها را گداخته نموده و آهنها را به همدیگر جوش دادند، تا بهصورت سدى نیرومند درآمد كه دو قوم یأجوج و مأجوج قدرت عبور و نفوذ از آن را نداشتند، و هرگز نمیتوانستند آن را سوراخ یا ویران نمایند.
بعضى گفتهاند ارتفاع سد حدود صد متر، و عرض دیوار آن در حدود 25 متر بود[9] و طول آن فاصله بین دو كوه را به هم متصل میکرد.
وقتیکه ذوالقرنین از كار ساختن آن سد و سنگر بینظیر فارغ شد، بسیار خوشحال شد كه گامى راسخ براى نجات مستضعفان در برابر ستمگران برداشته است. او كه همهچیز را از الطاف الهى میدانست، در این مورد نیز از لطف و رحمت خدا یاد كرد و گفت:
«هذَا رَحمَةً مِن رَبِّى؛» این از رحمت پروردگار من است.[10]
و آنچنان در برابر خدا و حقایق، متواضع و متوجه بود، كه ساختن چنان سدى هرگز او را مغرور نكرد كه مثلاً بگوید سدى براى شما ساختم كه تا ابد، شما را حفظ خواهد كرد، بلكه درعینحال از فناى دنیا سخن به میان آورد و گفت: «فَاذا جاءَ وَعدُ رَبِّى جَعلَهُ دكّاً وَ كانَ وَعدُ رَبِّى حَقاً؛»
هرگاه فرمان پروردگارم فرارسد، آن را در هم میکوبد، و به یك سرزمین صاف و هموار مبدل میسازد، و وعده و فرمان پروردگارم حق است.[11]
طبق بعضى از روایات حضرت خضر (ع) در بعضى از موارد همراه ذوالقرنین بود، و كارهاى او را تأیید نموده و او را راهنمایى كرد،[12] به همین مناسبت حافظ گوید:
قطع این مرحله بى همرهى خضرمكن
ظلمات است بترس از خطر گمراهى
اى سكندر بنشین و غم بیهوده مخور
كه نبخشند تو را آب حیات از شاهى
سنگ عجیب و عبرت ذوالقرنین و گریه او براى سفر آخرت
آنچه در بالا ذكر شد، در قرآن آیه 83 تا 98 كهف، به آن اشاره شده است. ولى روایات متعددى پیرامون بعضى از حوادث زندگى ذوالقرنین نقل شده است. ما براى حُسن ختام، نظر شما را به فرازى از یكى از آن حوادث، كه جالب است جلب میکنیم:
اصبغ بن نُباته حدیث مشروحى از امیرمؤمنان على (ع) نقل كرده كه در بخشى از آن چنین آمده است: ذوالقرنین از حكماء و دانشمندان شنیده بود، در زمین منطقهای به نام ظلمات وجود دارد، كه هیچکس از پیامبران و غیر آنها به آنجا راه نیافته است، تصمیم گرفت بهسوی آن منطقه سفر كرده و آنجا را نیز كشف كند. او با سپاهى مجهز با صدها نفر حكیم و دانشمند به راه افتاد، و سرانجام به آن منطقه رسید، و در همین منطقه چهل شبانهروز به حركت خود ادامه داد، و چیزهاى عجیبى دید... تا اینکه ناگاه شخصى را بهصورت جوان زیبا، با لباس سفید مشاهده كرد كه به آسمان مینگریست و دستش را بر دهانش نهاده بود، او وقتى صداى خشخش حركت ذوالقرنین را شنید، گفت: كیستى؟
ذوالقرنین گفت: من هستم، و ذوالقرنین نام دارم.
او گفت: «یا ذوالقَرنَینِ اَما كَفافَ ما وَراكَ حَتّى وَصَلتَ اِلَىَّ؟ ؛»
اى ذوالقرنین! آیا آنچه از پشت سرت را فتح كردى برایت كافى نبود، تا اینکه خود را نزد من رساندهای؟
ذوالقرنین گفت: تو كیستى؟ و چرا دست بر دهانت نهادهای؟
او گفت: من صاحب صور هستم، روز قیامت نزدیك شده و من منتظرم كه فرمان دمیدن صور از جانب خدا به من داده شود و صور را بدمم. سپس سنگى (یا شبیه سنگى) را بهطرف ذوالقرنین انداخت، و گفت: اى ذوالقرنین این سنگ را بگیر اگر سیر شد تو نیز سیر میشوی و اگر گرسنه شد تو نیز گرسنه میگردی.
ذوالقرنین آن سنگ را برداشت و از هم آنجا به سوی لشکر و یاران خود بازگشت، و جریان حركت در منطقه ظلمات و دیدنیهایش را براى آنها شرح داد، سپس آن سنگ را به آنها نشان داد و گفت: در منطقه ظلمانى جوان زیبا و سفیدپوشى خود را صاحب صور، (اسرافیل) معرفى كرد و این سنگ را به من داد و گفت: اگر این سنگ سیر گردد تو سیر میشوی، و اگر گرسنه گردد، گرسنه میشوی، به من خبر بدهید كه راز این سنگ و پیام همراه آن چیست؟
او دستور داد ترازویى آوردند، آن سنگ را در یك كفه ترازو نهاد، و سنگى مشابه و هموزن آن در كفه دیگر. این سنگ سنگینى كرد، سنگ دیگر در كنار سنگ هموزن نهاد، باز این سنگ سنگینى كرد، و بهاینترتیب تا هزار سنگ در یك كفه ترازو نهادند، و آن سنگ صاحب صور را در كفه دیگر، باز همین كفه پایین آمد و خود را نسبت به هزار سنگ مشابه خود سنگینتر نشان داد.
حاضران حیران و شگفتزده شدند، و گفتند: اى سرور ما! ما به راز و مفهوم پیام همراه آن آگاهى نداریم.
حضرت خضر (ع) كه در آنجا حاضر بود به ذوالقرنین گفت: اى سرور ما! تو از كسانى كه آگاهى ندارند، سؤال میکنی، من به راز این سنگ آگاهى دارم از من بپرس.
ذوالقرنین گفت: تو به ما خبر بده، و راز و اسرار این سنگ را براى ما بیان كن.
خضر (ع) ترازو را بهپیش كشید، و آن سنگ را از ذوالقرنین گرفت و در میان یك كفه ترازو نهاد، سپس سنگى هموزن و مشابه آن در كفه دیگر ترازو نهاد، سنگ ذوالقرنین مثل سابق سنگینتر بود، خضر مقدارى خاك روى سنگ ذوالقرنین ریخت، با اینکه این مقدار خاك موجب سنگینى بیشتر میشد، درعینحال وقتیکه ترازو را بلند كرد، دید دو كفه ترازو مساوى و یكنواخت شد.
همه حاضران در برابر علم خضر (ع) شگفتزده شده، و بر احترام خود نسبت به خضر (ع) افزودند، سپس حاضران به ذوالقرنین گفتند: ما راز این موضوع را ندانستیم و میدانیم كه خضر (ع) جادوگر نیست، پس چرا ما كه هزار سنگ در كفه دیگر نهادیم باز سنگ شما سنگینتر بود، اما خضر (ع) با اینکه مقدارى خاك بر سر سنگ شما ریخت، و با یك سنگ سنجید، دو كفه ترازو مساوى و یكنواخت شدند؟!
ذوالقرنین به خضر گفت: علت و راز این موضوع را براى ما شرح بده.
خضر (ع) گفت: اى سرور من! فرمان خدا در میان بندگانش نافذ، و سلطان او بر همهچیز قاهر و غالب، و حكمتش بیانگر مشكلات است، خداوند انسانها را به همدیگر مبتلا كند، و اكنون من و تو را به همدیگر مبتلا نموده است... اى ذوالقرنین! این سنگ یك مثال است كه صاحب صور (اسرافیل) براى تو زده است، در حقیقت صاحب صور چنین گفته: مَثَل انسانها همانند این سنگ است كه اگر هزار سنگ دیگر را با او بسنجند، باز این سنگ سنگینتر است. ولى وقتیکه خاك بر سر آن ریختى، سیر (معتدل) میشود و به حال واقعى خود برمیگردد، مَثَل تو (ذوالقرنین) نیز همینگونه است، خداوند آنهمه ملك در اختیار تو نهاده به آنها راضى نشدى تا اینکه چیزى را طلب كردى كه هیچکس قبل از تو آن را طلب نكرده است، و به منطقهای وارد شدهای كه هیچ انسان و جنى به آن وارد نشده است. صاحب صور میخواهد این نصیحت را به تو كند كه: «اِبنُ آدَمَ لا یشبعُ حَتَّى بُحثى عَلَیهِ التِّرابُ؛»
انسانها سیر نمیشوند مگر وقتیکه خاك (گور) بر سر آنها بریزد.[13]
ذوالقرنین از این مثال، سخت تحت تأثیر قرار گرفت و گریه شدید كرد و گفت:
اى خضر! راست گفتى، صاحب صور براى من این مَثَل را زد، و پسازاین پیشروى، دیگر فرصتى براى من نخواهد بود تا باز به پیشروى دیگر دست بزنم.
سپس ذوالقرنین از آن منطقه باز گشت و به سرزمین دَومَة الجندل (واقع در سرزمین مرزى بین سوریه و عراق) كه خانهاش بود، مراجعت نمود، و در هم آنجا بود تا مرگش فرارسید.[14] آرى:
اگر چرخ گردون كشد زین تو
سرانجام خشت است بالین تو
دلت را به تیمار چندین مبند
بس ایمن مشو بر سپهر بلند
جهان سر به سر حکمت و عبرت است
چرا بهره ما همه غفلت است
پینوشتها
[1] . كامل ابن اثیر، ج 1، ص 278.
[2] . المیزان، ج 13، ص 414.
[3] . كامل در این باره به نام ذوالقرنین با كورش كبیر منتشر شده است.
[4] . دانشمند محقق ابوالكلام آزاد كه روزى وزیر فرهنگ كشور هند بود، با تحقیقات كافى، همین نظریه را انتخاب نموده است، علامه طباطبایى پس از نقل و بررسى گفتار ابوالكلام آزاد، میگوید: گر چه این نظریه از بعضى از جهات خالى از اشكال نیست، ولى از همه نظریهها به قرآن منطبقتر است (المیزان، ج 13، ص 426).
[5] . كورش كبیر كه به زبان فرانسه سیروس نامیده میشود، در سال 529 سال قبل از میلاد به روایتى در جنگهای مشرق كشته شد، و به روایتى در پاسارگاد فارس در 134 كیلومترى شیراز، 77 كیلومترى تخت جمشید فوت كرد، قبرش اكنون در همانجا معروف و مشهود است، و همین قبر بیانگر آن است كه روایت دوم نزدیکتر بهواقع است (دائرةالمعارف یا فرهنگ دانش و هنر، ص 761) كورش كبیر سرسلسله پادشاهان هخامنشى، نخستین پایتخت خود را در چمنزارهاى پهناور پاسارگاد بنا نهاد.
[6] . اقتباس و تلخیص از تفسیر نمونه، ج 12، ص 524؛ 552، مجمعالبیان، ج 6، ص 490.
[7] . سفینة البحار، ج 1، ص 60 (واژه بخت).
[8] . و طبق پارهای از روایات در دومة الجندل، منطقه مرزى شام و عراق.
[9] . اقتباس از مجمعالبیان، ج 6، ص 459؛ قصص قرآن بلاغى، ص 270 - 272.
[10] و كهف، 98.
[11] . همان.
[12] . تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 305 و ص 299.
[13] . یعنى بلندپروازى میکند و میخواهد بر همهکس و همهچیز چیره گردد و حریص و گرسنه افزونخواهی است.
[14] . به گفته سعدى در گلستان:
آن شنیدستى كه در اقصاى غور / بار سالارى بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادوست را / یا قناعت پر كند یا خاك گور
یعنى: آن را خبر دارى كه در دورترین نقطه سرزمین غور (بین هرات و غزنه) بازرگان قافلهسالاری از پشت مركب بر زمین افتاد، یكى گفت چشم حریص دنیاپرست را یكى از دو چیز پر میکند: یا قناعت یا خاك گور.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی